سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

خواندن ترانه های عاشقانه دیگر بس است .گریه ی شبای سرد و بی ستاره دیگر بس است .می خواهم دلم را از قفس تنم رها کنم.

کنون که رهایش کرده ام , دلم همانند مرغی سرکش و طغیان گر از قفس تنم می پرد و آنچنان پر می زند از شادی رهایی که هیچ پرنده ای تا کنون این چنین پرنزده است .

ولی افسوس مرغ دلم حتی برای آخرین بار نگاهی به پشت سرش نکرد تا جدایی مان را بدرود بگوید.

حال قفس تنم بی دل شده است , تهی شده ام . گریه ام می گیرد . تنها شده ام .

                                                                        اشک بارون


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

روزی روزگاری زاغکی بر بلندای درخت سپیداری  نشسته بود . خدا می داند زاغک ما چی اتفاقی برایش افتاده که یهو شروع به قارقار کردن با آهنگ ها و ملودی های متفاوت کرد. در همین هنگام زاغی رهگذر از آن حوالی می گذشت . زاغ رهگذر با شنیدن زاغک کنجکاو شد که برود و از نزدیک به قارقار زاغک گوش دهد . تا ببیند این زاغک چی دارد قارقار می کند.

خلاصه پس از ساعاتی زاغ رهگذر با صدایی بلند قارقارکنان به زاغک این چنین گفت :ای زاغک این چه وضع قارقار کردن است . و بعد شروع به انتقاد از نحوه ی قارقار کردن زاغک کرد.

زاغک کمی فکر کرد و اینگونه جواب زاغ رهگذر را داد:ای زاغ رهگذر آیا قبول داری که من یک کلاغ هستم؟ زاغ رهگذر سر تکان داد و حرف زاغک را تایید کرد. و سپس زاغک این چنین ادامه دادو گفت : تو بر این عقیده هستی که قارقار من بیخودو مسخره است .و دارای هیچ مضمون و موضوعی نیست.ولی من بر این عقیده هستم که گرچه تو از قارقار من انتقاد کردی ولی اگر قارقار من هرچقدر که بی پایه و اساس و بدون موضوع و محتوا باشد من را خداوند خلق کرده است تا قارقار کنم . و تو الان داری از خالق من ایراد میگیری که چرا قارقار کردن را در فطرت من گذاشته است .زاغک داشت به همین منوال ادامه می داد که یکدفعه زاغ رهگذر بدون خداحافظی پر کشید و رفت.

زاغک ماهم باز به قارقار کردنش با آهنگ های مختلف ادامه داد.

توضیح : این نوشته قابل توجه ها بعضی ها!!!!!!

                                                                             قارقار


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

امروز من رفتم به سینما تا فیلم مهمان مامان را تماشا کنم.و کنون قلم به دست گرفتم آخ ببخشید صفحه کلید را به زیر انگشتانم آورده ام تا از چند دیدگاه فیلم مهمان مامان را نقد کنم.

“ نگاه اول “: خیلی فیلم با حالی بود . فقط یه خورده بزن و بکوبش کم بود .اگه یه کم بیشترتر بود عالی می شد .خدایی کلی با دیدن این فیلم خندیدم . خدا رفتگان این کارگردان رو بیامرزه چقدر من یکی رو خندوند.

“ نگاه دوم“: این فیلم از درد مردم که چه گونه  در این فقر رو نداری برای حفظ آبروشان مجبورند کلی سختی رو تحمل کنند حرف می زند .آقا گرونی داره بیداد می کنه .دست آقای کارگردان درد نکنه بلاخره یکی پیدا شد از مشکلات این مردم حرف بزنه .

“ نگاه سوم“: چرا چند سالیه بین کارگردان ها مد شده که اگه میخواهند فیلم مزحک و خنده دار بسازند می آیند سراغ اعتقادت و آدم های بدبخت و بیچاره ی این مملکت ؟!اون از فیلم مارمولک که اعتقادات مردم را به تمسخر گرفته بود تا مردم بروند سینما به تمسخر گرفتن اعتقادتشان قاه قاه بخندند!!!اینم از این فیلم مهمان مامان , فقر و نداری و درموندگی یه زن رو به گونه ای به نمایش کشیده اند که مردم بشینند بخندند . آیا دیدن یک خانواده که برای حفظ آبرویشان دارند خود را به آب و آ‎تش می زنند خنده دارد ؟!

“ نگاه یک نسل سومی یعنی بنده“: فیلم مهمان مامان فیلمی شاد و در عین شاد بودنش غمگین است .این فیلم از هم بستگی و یاری رساندن ما ایرانی ها به هموطنانمان سخن می گوید. همچین از مهمان نوازی ما ایرانی ها هم گفته می شود . و نیز از نگرانی های یه زن ایرانی برای پذیرایی مهمان هایش نشان داده می شود .در حاشیه های این فیلم سوال های بسیار از مسئولین مملکتی پرسیده می شود از قبیل ؛ چرا این همه فقرو نداری؟! امیدوارم که حداقل یکی از مسئولین این مرزو بوم این فیلم را تماشا کند البته نه برای خندیدن بلکه برای تماشای وضع قشری از جامعه تا بلکه بتوانند مشکلات این مردم را حل کنند .

اگر تو دوست عزیزم نگاه تازه ای برای این فیلم داری حتما برایم بفرست .

                                                                                          خنده ی ابر


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

در یکی از روزهای زیبای بهاری یکدفعه عطش پندو نصیحت تمام وجودم را فرا گرفت و دلم خواست از یکی کمی پندو اندرز بشنوم نگاه به اطرافم کردم . مثل همیشه آرام و بی صدا در گوشه ای نشسته بود و به قول معروف سرش به کار خودش گرم بود. رفتم پیشش نشستم دست انداختم دور گردنش بهش گفتم: خیلی دوست دارم میشه چند جمله ای برای من تو این دفترم بنویسی.

با چشمان مهربونش نگاهم کرد بعد مثل همیشه لبخند زدو گفت: بزار روی میز وقتی نوشتمش بیا ببر.از اینکه قبول کرد چند جمله برای من بنویسی خیلی خوشحال شدم. دفترمو گذاشتم روی میزشو به سرعت از اتاقش خارج شدم که اونم زود شروع به نوشتن کنه. بعد از چند ساعت رفتم تو اتاقش دیدم نیست.رفتم دفترمو از روی میزش برداشتم تند تند ورق زدم به صفحه ای رسیدم که او ن برای من چند جمله ی گرانبها نوشته بود . همون جا نشستم بلند بلند شروع به خوندن کردم اولش چیزی نفهمیدم اما بعد از چهار بار خوندن فهمیدم چی برام نوشته او اینگونه برای من نوشته بود که :

بدان که انسان ها در زندگی هم نقش دارند بیاموزیم تا این نقش را خوب ایفا کنیم و لحظه های زندگی عزیزانمان را با آبرنگ جادویی محبت بر روی برگ درخت معرفت با قلم موی انسانیت طرحی زیبا بزنیم تا همیشه نقشی جاودان و صغیر در زندگی دیگران داشته باشیم. نیک باشیم و نیک بیاندیشیم و به دیگران نکویی را یاد بدهیم و بگذاریم از آبشار نیکی هایمان اطرافیان سیراب شوند . بدی ها را بپوشانیم تا خداوند بدی های ما را بپوشاند همیشه دستگیری کنیم تا درموقع احتیاج دستمان را بگیرند قدر دیگران را بدانیم و قدرشناس خوبی هایشان باشیم تا قدرمان را بدانند. لحظه های انکار ناپذیر زندگی می گذرد غافل مباش زیرا در گذر ایام هر لحظه چیزی از دست خواهی داد .آنگونه مباش که در غم از دست دادن عزیزان غمگین و پشیمان نباشی !! دنیا فانی است غم امروز و فردا می گذرد فقط خاطراتش به یادگار می ماند . بکوش تا یادگاری هایت زیبا باشد و پر دوام .

پس از خواندن نوشته اش دلم خواست بروم پیشش و او را در آغوش بگیرمو ببوسمش و به او بگویم که نصایحش برای من همانند فانوسی است در شبی تاریک که حتی ستاره ای در آسمان این شب نمی درخشد.

توضیح: نویسنده ی این نصایح خانم ونوس می باشند.

                                           زیبا بشنو تا زیبا بیاندیشی      


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

بغضی حنجره ام را می فشارد , اما هیچ اشکی از چشمانم جاری نمی شود دلم می شکند , صدایش تا دور دست ها می رود . اما هیچ مرهمی برای من که دلم را باز عاشق و شیدا کند پیدا نمی شود.

در کوچه پیرمرد چینی بند زن خرمان راه می رود و با صدای ضعیفی فریاد زنان می گوید :چینی بندم چینی بند,بند میزنم چینی ها رو.........

میدوم به سوی صدایش به لب قاب پنجره تکیه می زنم . تا می آیم لب بگشایم که او را صدا بزنم و از او بخواهم که مرهمی برای قلب کویری من دهد آسمان تیره می شود, حرفم را از یاد می برم به آسمان نگاه می کنم . ابرها می غرند , قطرات جاودانه ی باران مانند نگین هایی از الماس بر صورت من نقش می بندند .

احساس می کنم جان تشنه ام دارد از ترانه ی زیبای باران سیراب می شود . به خودم می آیم می بینم که مرد پیر چینی بند زن در پیچ کوچه از نگاه پر عطش من پنهان شد.

                                                                                پاییز را حس کن


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

سلام به روی ماهتان. امیدوارم که از دیدن این وبلاگ کوچولوی زاغ بی پرو بال آسمان ها لذت ببرید.

من در این وبلاگ از مسائلی که به نحوه ای با زندگی ما انسان ها در ارتباط می باشد سخن می گویم . اگر روزی در این وبلاگ مطلب سیاسی خواندید و فردای آن روز مطلبی طنز آمیز نظرتان را جلب کرد اصلا تعجب نکنید.این همان وبلاگ است ومن همان زاغ عاشق دیروز هستم .

مطلب  دیگر آن است که بنده متولد ماه آذر هستم در شناسنامه ی وبلاگ تاریخ تولد را بنده مطابق اصل شناسنامه درج نمودم .اما نمی دانم چرا این وبلاگ اصرار دارد  که من متولد دی ماه شوم !!!!!زیرا هر بار که من گزینه ی ماه آذر را انتخاب نمودم باز کلمه ی دی به جای آذر درج شد .

خب چه می شود کرد دیگر اصلاح و ویرایش از دست بنده خارج شده است . به قول زاغ پیر :

آسمان که ابری شد یا باران می بارد یا سنگ.

معنی این جمله ی ادبی به زبان زاغ نسا سومی این چنین می باشد : در زمان های دور هنگامی که در آسمان ابرهای سیاه دیده می شد عده ای بر این عقیده بودند که باران  می بارد و عده ای دیگر هم عقیده داشتند سنگ .

سنگ از آن جهت می بارید که در روزگاران قدیم به دلیل خوش آب و هوایی زمین و آسمان و کوه و دشت هنگامی که باران می خواست ببارد ابرهای سیاه روز روشن را همانند شب یلدا سیاه و تاریک می کردند .گاهی باران نمی بارید و زاغچه های شیطان و بازیگوش به بالای خرپشته می رفتند و با تیرو کمون به اطراف سنگ پرتاب می کردند و اندر حکایت آن روزگار این گونه می شد که سنگ ها به سرو صورت الباقی زاغ ها و زاغچه ها اثابت می نمود .

و اکنون این حکایت چه ربطی به حال کنونی بنده دارد فقط خدا داند و بس .

                                                   ثانیه ها را به خاطر بسپار

 


ارسال شده در توسط زاغ عاشق

به سراغ من اگر می آیید

                                 نرم و آهسته بیایید

که  مبادا ترک بر دارد

                                چینی نازک تنهایی ام


ارسال شده در توسط زاغ عاشق
<      1   2   3