بوی باران می آید . پنجره را باز می کنم. دست نوازش گر باد گونه هایم را لمس می کند.
درختان دست در دست هم نهادند و به پای کوبی مشغول اند. شکوفه های سبز رنگ بهاری در هوای معطر باران در حال عشوه گری اند.
و من نظاره گر تمامی این زیبایی ها هستم.
چه زیباست وقتی معشوقه ی انسان طبیعت باشد.و چه زیباتر می شود دوستی من و باران. من و این همه شوق و شور فقط با تو امکان پذیر است. و اگر تو نباشی من همان مجنون خراب دلم که از سر عشق تو آواره شده ام.
نگاهم کن . به چشمانم زل بزن.بنگر این همه شوق در وجود من به قطره الماسی تبدیل شده است که تو را به وجد می آورد تا طوفانی بباری.
ببار همچون چشمه ی خشک چشم من.دست در دست باد بگذار و پایکوبی کن همچون من که دست در دست او گذاشتم و مجنونانه سرودم و عاشقانه پایکوبی کردم.
رقص باد و باران همانند قصه ی من و دل اوست. دلی که هرگز شیدا نشد و منی که هرگز ما نشد.
آسمان شاد