زندگی

وقت سلام گفتن هر دو خندیدیم

                                 وقت بدرود گفتن من که دلم می گیرد

باران که بزند

یاد تو می افتم دست خاطرات را می گیرم و زل میزنم در آن چشم ها که از ته دانال ها به من دوخته ای .

باران که بزند

جنگل می شوم شاخه میزنم جوانه میزنم رشد می کنم و میخوانمت که بر شاخه ام آشیانه کنی .

باران که بزند

برکه ای می شوم تشنه و فرو می برم این آسمان را این آسمان بی حصار این اسمان بی یار بر من می بارد مه آلود می شوم مهو پنهان و می ترسم که گمم کنی . شنیده ام پرندگان هنگام بارش باران ساکت بر زیر بام خانه ای آشیانه می کنند.

باران که بزند

جای پرندگان عالم می خوانم برای تو

باران که بزند

عین یک نقاشی خیس می شوم و رنگ هایم می دوند و از من چیزی نمی ماند جز کمی رنگ کمی آبی کمی سبز کمی سرخ .

باران که بزند

یاس خیس می شوم سراپا عطر می شوم و باغچه را پر می کنم از عطر خویش و عین کلام عشق از سر دیوار همسایه می گذرم .

باران که بزند

عین کبوتری پی پناه می گردم نه پناه بهانه است تو را می جویم و بهانه می گیرم.

باران که بزند

به آسمان نگاه می کنم زیرا می دانم چشمان تو نیز به سوی آسمان است در عمق چشمانت ترانه ای است دل خوش کرده ام به آن که مرا آواز می کنی.

 

                                                         اشک بارون بارید


ارسال شده در توسط زاغ عاشق