سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

سیگاری بر گوشه ی لب گذاشت.و با آتش دل چنان آتشی به جان سیگار انداخت که لبانش سوخت.هوای اتاق پر از دود سیگار شده بود.او چنان به یک نقطه خیره شده بود که انگار دیگر نمی توانست چشمانش را حرکت دهد.

دست نوازش گر باد پنچره را بی تاب کرد.پلک های پنجره از هم باز شدند.بر روی شانه های باد کیسه ای خاکستری است. هوای دود آلود اتاق را باد در داخل کیسه گذاشت و با لبحندی نسیمانه به او لبخند زدو رفت.

حالا بوی چمن و گل اتاق را مملو از عطر سحر خیزی کرده بود.پنجره نیز از خواب شبانگاهانه بیدار شده بود.ولی او به خواب عمیقی فرو رفته بود.

او در خواب خود را بر روی ابرها می دید.او می توانست پرواز کند. او سبک شده بود مثل قاصدک .

او پرواز کرد برای همیشه به سوی آسمان .او رفت. بازگشت همه به سوی اوست.

 

                                            برای همیشه خدانگهدار


ارسال شده در توسط زاغ عاشق